تجربه دوم – اول درآمد بعدا هزینه

ما ایده داشتیم و به اینجا رسیدیم که شرکت داشتیم.

جونم براتون بگه که تو تاریخ ۱۳۸۹/۰۵/۱۶ به مدیر عاملی دامون طاهری و ریاست هیات مدیره بنده حقیر شرکتمون به ثبت رسید. ولی هییت مدیره کجاست منم و دامون . خب چی میشه هرچه کمتر بهتر.

حالا وقتشه بفروشیم . ولی دوتایی به این فکر کردیم که مشتریا باید اومدن با یه جای باحال مواجه بشن. یه ضرب المثل هست که میگه عقل مردم به چشمشونه .ما هم جوگیر که بابا الان یه جای خوب بگیریم بعدش بیشتر در میاریم و هم هزینه ها درمیاد هم کلاس داره.

راه افتادیم از بالاشهر تا پایین شهر از این بنگاه به اون بنگاه تا یه جا خوب پیدا کنیم. آقا میگفتیم روزی یه دونه بفروشیم میشه ماهی سه میلیون یه میلیونشم بدیم اجاره میمونه دو میلیون دوتا هم سایت بگیریم خوبه ماهی دو سه میلیون واسه هر کدوم میمونه.

یه شانس آوردیم دامون یه دوست داشت اسمش محمد بود که تو کار آسانسور بودن بعد این گفت ماهم دنبال یه جای خوب هستیم و دفترمونو تحویل میدیم. بیاید با هم بگیریم تا هزینه ها سرشکن بشه. 😀 خدا رو شکر این یه بار یکی پیدا شد به ما یه چیزی یاد بده.

سرشکن کردن هزینه ها

cost-savings

یعنی اون نبود من هنوز تا دوسال بعد از این پست هم داشتیم بدهی میدادم 😀

ما هم که عجله داریم و میگیم سریع پیدا کنیم تا یه هفته به اولین جایی که رسیدیم گرفتیمش . رهن : ۵ میلیون , اجاره : ۸۵۰

خب میگیم ایول کم هزینه کردیم  همین ۴۲۵ خیلی خوبه از اون چیزی که انتظار داشتیم ۶۰۰ کمتر بود و اون موقع واسه ما یه برد به حساب میومد.

دفتر رو گرفتیم محمد اینا وسایلشونو آوردن , ماهم هیچ چی نداریم که . خب دامون بیا یه سری وسایل هم بیگریم یه دو سه میلیون هم دادیم واسه دو سه تا میز و صندلی من مبلهای خونمونو اوردم واسه لابی دامون هم یه سری صندلی و تابلو آورد تا شرکت خالی نمونه . خلاصه به یه چیزی شبیه شرکت شبیه شد . حالا میز صندلی خالی به چه دردی میخوره باید سیستم بگیریم لااقل یه کامپیوتری چیزی داشته باشم. گفتیم سیستم های خودمونو بیاریم بعد دیدیم بابا اینا مال عهد بوق هستش و اینارم بیارم خونه چیکار کنیم.

خب ما که قراره در بیاریم بیا قسطی دوتاهم لپ تاپ بگیریم یواش یواش پول اونم میدیم. رفتیم ۴۰۰ تومن دادیم دوتا لپ تاپ asus k73 گرفتیم . چکهای ماهی ۱۰۰ هزار تومان اونم چون یکی از آشناها بود . وقتی یادم میفته وقتی رفتیم آخرین چک رو بدیم قیمت لپ تاپمون که با سودی که روش کشیده بود ۱,۱۵۰,۰۰۰ تومان شده بود ۱,۱۸۷۰,۰۰۰ , عذاب وجدان میگیرم و دلم به حال اون لپ تاپی میسوزه. خب بازم مملکت اسلامی و تورم زیر ۱۰ درصد هست  و یهو دلار ۱۰۰۰ بشه ۳۰۰۰ نتیجش همین میشه.

تا الان هفت هشت میلیون خرج کردیم . خب خوبه دیگه با هفت هشت میلیون میخوایم یه بیزینس چند صد میلیونی را بنداریم . به همین خیال باش. 😐

الان شده اوایل شهریور ۸۹ یه شرکت با چنتا میز و صندلی داریم و یه محصول که میخوایم بفروشیم.

مگفا که یه قرداد بسته بود بعد از اون هم یه چیزایی هم میدونستیم که باید کار رو سخت بگیریم یه دو سه روز هم یه قرداد از این ور اون ور کپی کردیم . منم یه یه سالی تو یه شرکت بودم یکمی کار دبیر خونه و سربرگ و اینارو میدونستم با فوتو شاپ یه لوگو مانندی درست کردیم زدیم بالای قرداد و یه قرارداد هم داشتیم. دامون هم یه دوست داشت که از موقعی که ما روی این محصول کار میکردیم میگفت میخوامش با یه جعبه شیرینی اومد شرکت و یه قرارداد بستیم به مبلغ  ۳۰۰ هزار تومان و گفتیم هنوز شرکت رو را ننداخته ۳۰۰ هزار تومان داریم یه جشن کوچیکی هم گرفتیم و یه ماشعیری هم خوردیم و الان موقشه که کل تبریز با محصول ما آشنا بشن.

یه مثل شنیده بودیم که میگفت :

تبلیغات هزینه نیست , سرمایه هست.

خب طبقه پایین ما یه آگهی نامه معروف به اسم ایلیاد بود که به کل شهر پخش میشد . خب رفتیم اونجا اونم از یه باکس ۱۵*۱۵ قیمت گفت تا رسید یه قیمت کل صفحه و یه جوری مارو خر کرد که اگه اینو بزنین حتمن کارتون میگیره همه میبینین و این حرفا که ماهم راضی شدیم اون کل صفحه رو بگیریم به قیمت ۱ میلیون . ما هم یه نیمچه فوتوشاپی بلد بودیم و خودشون هم یه صفحه طراحی کردن و ما هم گفتیم حتما اینا کارشون اینه و میدونن چی درسته چی غلط بیا بزنیم. یه متن هم گفتن بزنید بدید بزنیم بالای این تبلیغات . ماهم گفتیم یه چیزی بزنیم وقتی مردم میخونن این شکلی بشند :

awesome advertisement

یه تبیلغ زدیم در حد تیم ملی هر پنل یک ایرانی یه چیزی تو همین مایه ,ولی کامل یادمه تعرفه SMS رو هم جوری گذاشتیم که اگه مالیات مکشیدیم روش سود ما از هر SMS میشد ۰٫۳ تومان یعنی ۳ ریال از هر SMS سود میکردیم. خب بازم یه چیزی شنیده بودیم که میگفت :

کم بفروش ولی زیاد بفروش.

خب آخه مگه چقدر قراره مردم تبریز اس ام اس بزنن که با سه ریال سود, تو به درآمد خوبی برسی. حالا میدونید قسمت بد ماجرا کجاست ؟‌ از اونجا که ما از مگفا سرویس گرفته بودیم واسه اینکه هر SMS واسه ما ارزون در بیاد باید ۸,۶۰۰,۰۰۰ تومان خرید کنیم تا این تعرفه رو به ما بده بعد واسه اینکه خطها واسه ما ارزون در بیاد باید یه شماره ۸ رقمی و یه ۲۰ ۳۰ تا خط بخریم تا خطها هم ارزون دربیاد تا ما هم از فروش اونها سود بیشتری ببریم . حالا این همه پول از کجا در بیاریم . آهان دولت و بانکداری اسلامی بریم یه وام بگیریم تا یواش یواش پولشو برگردونیم.

افتادیم به جون بانک ها آخرش تونستیم با التماس و خواهش از بانک سامان یه کارت اعتباری بگیریم و  ۵۰۰ ۶۰۰ هزار تومان هم اونجا واسه دفترخونه هم خرج کردیم تا تونستیم یه وام با بهره کم ۲۳٫۵ درصد بگیریم . الآن جا داشت فحش بدم ولی فحش هارو به خودتون واگذار میکنم. نزول درصدش از این وام کمتر بود.

با اون وام تونستیم ۱۰ میلون پول بی زبون رو بخوابونیم رو  SMS تا مشتریهامون SMS میزنند و ما سود میکنیم.

الان تبلیغ رو دادیم و نشستیم که مردم زنگ بزنن , انصافا خوبم زنگ زدن ها جوری میشد که خیلی ها پشت خط میموندن و بیخیال میشدن . ولی چه سود دریغ از یه مشتری واقعی :

مثلا خانومه زنگ زده آقا این گوشیهاتون آهنگم میخوره . من 😐 دامون 😐 تبلیغات 😐 … بقیشم خودتون حدس بزنید بعد از یه ساعت فک زنی میگفت مرسی تماس میگیرم .

یعد از دو سه روز رفتیم پایین یه داد و هواری کردیم سر اون مسیولی که اون تبلیغات رو انداخته بود به ما که بدبخت خودش هرکی میومد واسه ما هم بازاریابی میکرد و ۵ ۶ تا مشتری فرستاد واسه ما.

تا الان ۲۰ میلون خرج کردیم و در حدود یه میلیون هم در آوردیم. اونم دادیم واسه اجاره و آب و برق و تلفن دو ماه اول و فعلا ۲۰ میلون بدهکاریم.

خسته نباشن که تا اینجا خوندین و ادامش باشه تو پست بعد

حالا بهترین قسمت ماجرا , نتایج اخلاقی و تجربی این پست :

تا اونجا که میتونید کمتر هزینه کنید

من اگه الان میخواستم همچین کاری بکنم هیچوقت دفتر نمیگرفتم چون تا ۵ ۶ ماه به جز دوستامون فقط همون نفر اولی که گفتم اومد و پنل خرید شرکت نیومده بود . اگه دفتر هم میخواستم بگیرم با کمترین مقدار میگرفتم ماهی ۱۰۰ هزار تومان هم زیاده.

هزینه هارو سرشکن کنید

خب اینم بالا توضیح دادم , خیلی جاها باید به این گزینه فکر بکنید و فقط تو دفتر گرفتن نیست .

تبلغات هزینه نیست , سرمایه هست کاملا جمله غلطیه . درستش : تبلیغات درست هزینه نیست سرمایه هست .

به اون کلمه “درست” توجه کنید. ما اگه با یه طراحی , متن درست , هزینه کم و اما “مستمر” تبلیغات میکردم شاید بهتر نتیجه میگرفتیم.

قبل از اینکه محصولی رو بسازید به فکر فروش اون باشید.

محصول رو ساخته بودیم بعدا داشتیم به این فکر میکردیم که چگونه باید بفروشیم. مارکتینگ استراتژی از همه مهم تره به نظرم.

بیزینس پلن داشته باشید.

آره با سه ریال میخوای اون همه هزینه ای که میخوای رو در بیاری , خب بشه شاید درآورد ولی دقیقا باید نوشته شه که کی و چگونه و چه تعداد مشتری , کشکی کشکی نمیشه ! سعی کنید دقیقا بیزنس پلن رو جز به جز وقت بزارید و در بیارید. چون اگه درآورده باشین هیچوقت کارهای احمقانه ای نمیکنید.

دنبال سرمایه گذار باشید, ,وام گرفتن آخرین گزینتون باشه.

اگه تونستین سرمایه گذار جذب کنید بدونید که حتمن موفق میشید چون یه نفری که کارش بیزینش هست ایده شمارو قبول داره و حاضر هست بابتش پول خرج کنه.

و مهمترین اصل که چکیده بالایی هاست : سود جاری باید داشته باشید تا بعدا بخواهید هزینه کنید .

درآمد جاری - revenue streamممنون از اینکه خوندیدش , با اشتراک گزاری این مطلب هم به من قوت قلب میدید که بنویسم هم دوستای زیادی رو از اشتباهاتی که من انجام دادم مطلع میکنید تا اونها انجام ندند.

از امیر حبیب‌زاده

از سال 89 برنامه‌نویسی رو شروع کردم، ساختن رو خیلی دوست دارم. پیگیر بلاک‌چین و غیرمتمرکز سازی هستم.

گفتگو کنید

58 نظر

  1. خیلی عالی توضیح دادین
    حس میکنم اگه منم جای شما بودم همین کارهارو میکردم
    یه مکان به اسم شرکت یه میز شیک و…
    مرسی که مینویسین 🙂

  2. این همه هزینه کردی ولی به جاش یه چیز درست گیرت اومد، تجربه. یه کم گرون برات تموم شد، ولی امیدوارم یه روز که به اون موقع‌ها نگاه میکنی بگی به ضررش می‌ارزید.

  3. به شخصه با خوندن این مطالب از یه طرف بغضم میگیره چون از نزدیک شاهد این ماجراها بودم وازطرف دیگه درود میفرستم به امیر،داداش گلم چون تجربیات ارزشمندشو در اختیار بقیه قرار میده تا راه اشتباه نرند
    هرچند خودم هم همدرد هستم در این زمینه با امیر

  4. قسمت دوم رو هم خوندم
    قسمت اول رو بیشتر پسندیدم
    بنظرم بهتره حالت نصیحت گونه نباشه
    لذتش بهمینه که خود خواننده عبرت بگیره نه که مستقیم بهش بگی
    البته نظر منه
    لطفا همینطور صادقانه بمونه ادامه بده

    1. مرسی علی جان , خیلی سعی میکنم که آموزنده نباشه ولی بعضی جاها از دستم در میره.
      ولی نتایج رو حتمن باید آموزنده بنویسم تا مردم یه وقت فکر نکنن راهی که ما میرفتیم درست بوده و سعی میکنم راه بهتر رو هم نشون بدم.

  5. چه جالب نوشتی…
    شما دوتا در حین کار دعواتون نشد؟
    ما هم راه های مشابهی رفتیم، همیشه هم وقتی کار به جاهای حساس میرسید و به بحث و چالش میرسیدیم سریعتر رشد می‌کردیم 🙂
    در مورد دعواهاتون هم بنویس 😉

    1. آره مرتضی جان الان وظیفه ماست تا بنویسیم تا اونایی که تجربه ندارن مثل ما نشن دیگه .

  6. بسیار عالی امیر جان
    نمیدونم یادته یا نه ولی من و حمید، هم زمان با شما تجربیات مشابهی داشتیم، حتی دفتر کارمون هم خیلی نزدیک شما بود
    البته وقتی ما شروع به کار کردیم همون محصول اولیه هم کامل نبود…
    نمیدونم شاید یه روز منم از تجربیات اون روزا نوشتم

    1. آره کامل یادمه , حتمن بنویس چون خیلی نیاز داره جامعه ما به همچین نوشتنایی.

  7. این پست رو که داشتم می خوندم یاد خودمون افتادم که ۳ سال درگیر یه ایده بودیم که آخر سرم نفری چند میلیون تومان بدهی داشتیم!
    الان هم داریم بدهی ایده های نابمون رو پس میدیم البته با چاشنی سرکوفت اطرافیان و کلی هم بدنظری نسبت به گذشته و آینده !

    1. حتمن بنویسید راجع بهشون . تا کسه دیگه اشتباهات من یا شمارو تکرار نکنه .

  8. سلام ممنون از تعریف این موضوع من هم دقیقا در چنین وضعیتی هستم و خیلی بهم کمک کرد..باز هم ممنونم.اگر خواستی میتونیم باهم تبادل اطلاعات داشته باشیم…

  9. خیلی خوب بود. چیزایی رو در عرض جند دقیقه منتقل میکنی که شاید الان یکی شروع کنه به کار بعد از دو سال با کلی تاوان دادن بهشون برسه. مرسی

  10. ممنون که تجربیاتت رو به اشتراک گذاشتی .
    من همیشه دوست داشتم یه سایتی درست کنم که همه بیان راجع به تجربیاتشون بگن – در مورد همه چی مسائل کاری ، مسائل خانواده ، دوستان و….
    خوب ایده ما جور شد بریم شرکت بزنیم .

  11. امیر خان ممنون که تجربیاتتو نوشتی،
    اما یه نکته اینکه که گفته بودی سرمایه گذار پیدا کنید خوبه…
    من تو سال ۸۸ یه همچین کاریو شروع کردم و سرمایه گذار هم پیدا کردم اما کاره شکست خورد به دلیل اتفاقات اون سالها… مشکلات بعدی زیادی داره و انتظارات و توقعات ناگفته زیادی دارن افراد
    بهرحال من با تحمل حرف و تهمتهای زیاد اون کارو ادامه ندادم چون دیگه فایده ای نداشت و مثل باتلاق داشت همه رو میکشید پایین و اگه من شهامت بخرج نمیدادم خدا میدونه بعدش چی میشد.اما بلافاصله بعد از اون یک ایده جدید رو شروع کردم و در عرض یکسال ۲۰۰ میلیون سود کردم…البته داستان من هنوز هم ادامه داره و کشوری هم که الان توش هستم هم کاراهایی خوبی کردم که قبلا باورش برام سخت بود… موفق باشید

    1. حسن جان تو تجربه اول نوشتم , ببین اگه به نتیجه نرسیدی بهم بگو تا بنویسم در موردش.

  12. جالب بود . مخصوصا سبک نوشتن خیلی دلنشین بود. اگه تو مطالب بعدی در مورد روش های پیدا کردن سرمایه گذار یا نحوه تبلیغات صحیح بنویسید برای من خیلی مفید خواهد بود 🙂

    1. آره پستهای آموزشی بعد از اتمام خاطره ها و استفاه بهینه از تجربه هام خواهد بود.

  13. منم از این تجربه ها داشتم. همین پارسال. ۲۸ میلیون خرج کردیم و فقط ۱۸ تومن درآوردیم. نصف بچه‌ها(شرکا) وسط کار ول کردن و رفتن و یه قرون از ضررها رو قبول نکردن که به گردنشونه (چون چیز کتبی با هم نداشتیم). همه بدبختیاشم موند واسه من و یکی از رفیقام. البته بیشتر واسه من

    1. منتظر باشید به اونجاها هم خواهیم رسید. یعنی بلاهایی که به سرم اومده تازه داره شروع میشه.

  14. امیر جان شکست نفسی کردی پروژه های موفق هم زیاد داشتید کاش از اونها هم مینوشتی درشورا، فودز و …

  15. من بسیار بسیار ممنونم بابت این همه انتقال تجربه.
    به خودم هم امیدوار شدم که خیلی از این حرکتا رو میدونستم اشتباهه و الان وضعم خوبه به نسبت.
    یه سری از دوستان هم گفتن تجربیات مشابهی داشتن … منم مثل شما ازشون میخوام که از تجربیاتشون بنویسن و ما رو مدیون خودشون بکنن.
    همونطور که مدیون شما شدیم با این حرکت. 😉

  16. سلام
    تجربه خوبی رو به اشتراک گداشتین و باید بگم هر کسی بخواد توکار تجارت و کسب کار وارد بشه اولش حتما از این ضررها میده فقط میزانش کم و زیاد هست…
    اما در تکمیل نوشته های شما یه نکته رو خواستم بگم که اینم تجربه من هست و منم مثل شما سال ۸۴ البته در تهران شکرت زدم و کلی کار کردم و تقریبا ضرر زیادی ندادم و اگه میشد ادامه بدم شرایط بهتر بود اما تجربه که میخوام بگم اینه که نزارید اینجور شکست ها دلسردتون بکنه و از فکر راه اندازی کسب و کار جدید دور بشید این بدترین آفت اینجور تجربیات تلخ هست ما مگه واسه چی زندگی میکنیم واسه علایقمون؟! نه؟! خوب آدم برای علایقش هزینه بکنه ضرر نیست یه نوعی لذت داره….
    من با اینکه اون موقع شکست خوردم و بعداز چند سال تجربه کارهای شخصی و شرکتهای خصوصی اما در نهایت باز دلسرد شدم و اومدم تبریز تو یه اداره ای استخدام شدم و تقریبا از فاز کسب و کار و پیشرفت دور شدم…. از هر شکستی یه پل بسازید برای کارهای بعدی….
    در نهایت ببخشید که وبلاگتون رو اشغال کردم با حرفام…

    1. مرسی استفاده کردیم. حتمن همینطوره که میفرمایید , نباید از شکست ها دلسرد شد . من هم مینویسم که بدونید دلسرد نشدم .

  17. سلام امیر جان
    عالی نوشته بودی
    ممنون ازت
    فقط یه گلایه مختصر دارم ازت اونم اینکه مثه پست اولت که به این لینک داده بودی اینجا به سومیه لینک ندادی یکم کارو سخت کردی 😀
    ولی خب امیدوارم تو سومی به چهارمی داده باشی :))
    آخه به فکر ما تنبلا (چه مودب) هم باش

  18. واقعا زیبا نوشتی
    منم الان دقیقا تو این وضع گیر کردم تازه از دست یه لشکر آدم فراری هم هستم ولی هنوز ناامید نشدم

نظر دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *